در نگاه اول اینجا تفاوتی با دیگر مدارس ندارد؛ همان حیاط و میز و صندلیها، همان کتاب داستانها و... حتی نمایشگاه کوچک دستسازههای بچهها پر از نقاشیها و کاردستیهای خلاقانه و زیباست که در بقیه مدارس دیده میشود. اگر نمیدانستم که وارد یک مدرسه استثنایی شدهام، حتی با بررسی این کاردستیها این موضوع را نمیفهمیدم!
همه رسالت مدرسه آزادی انگار همین است؛ اینکه به دانشآموزانش یادآوری کند تفاوتهایی که دارند، در اصل ماجرا تغییری ایجاد نمیکند. آنها با دانشآموزان دیگر مدارس شهر فرقی ندارند؛ کادر آموزشی مدرسه هم سعی دارند به بچهها در مسیر موفقیت کمک کنند، از مدیر تا معلم و مشاور.
در دو طرف سالن ورودی مدرسه میز گذاشته اند و کاردستیهای بچهها را چیده اند. یکی چراغ برق درست کرده و یکی نقاشیای از معلمش کشیده است. دقایقی بعد، ذبیح ا... جمالی از راه میرسد. هفت سال است که به این مدرسه آمده. ۳۶ سال هم تجربه کار با کودکان استثنایی را دارد.
رشته اش علوم اجتماعی بوده و در دوره کارورزی به کار با کودکان استثنایی علاقهمند شده، درست زمانی که یکی از استاد هایش سر کلاس فیلمی از کودکان استثنایی و کار با آنها را پخش کرد. به محض فارغ التحصیلی کارش را در مدارس استثنایی شروع کرده. اما آن فیلم کوتاه چند دقیقهای کجا و ساعتها سر و کله زدن با بچهها کجا!
«فقط بچهها را بزرگ نکردم؛ خودم کنار همین بچهها بزرگ شدم!» جمالی این دو جمله را میگوید و بعد اضافه میکند: این تفکر غلط ماست که فکر میکنیم، چون این بچهها با ما تفاوت دارند، چیزی نمیفهمند. میفهمند، اما مدل فهمیدنشان با ما فرق میکند.
به انتهای طبقه همکف و اتاق مشاوره میرسیم. نجمه قلی زاده مشاور مدرسه است و شناخت دقیق تری از بچهها دارد؛ «به همان چند ساعت مشاوره اکتفا نمیکنم. زنگ تفریح که میخورد، در حیاط قدم میزنم و رفتارشان را بررسی میکنم. گاهی ساعتها با خانواده هایشان صحبت میکنم. قبلا در مدارس عادی کار کرده ام، اما به دلیل تفاوتهایی که داریم، شناختن این بچهها سختتر است. هرکدام تفاوتهای فردی خودشان را دارند و دنیایی از حرف، فکر و خیال.
میرویم سر وقت کلاس ها. یازده کلاس ابتدایی دارند و یک کلاس پیش دبستانی. از شش تا هفده ساله دانش آموز دارند و بچهها براساس هوش و پیشرفتشان مقاطع را طی میکنند. از محلههای پورسینا و شهید بسکابادی دانشآموز دارند تا طلاب و راه آهن. روی هم رفته بیست اتاق برای کلاسها دارند و کلاسهای مقاطع بالاتر در طبقه همکف قرار دارد. کلاس پایه ششم کنار اتاق مشاوره است و حالا دبیر علوم سر کلاس مشغول تدریس است.
وارد که میشویم، محسن سریع برپا میدهد و بچهها بلافاصله از سر جایشان بلند میشوند. اینجا تنها مدرسه استثنایی است که همه کلاس هایش به تخته هوشمند مجهز است. سریع دکمه را میزنند تا تخته روشن شود. معلم علی را پای تخته صدا میزند و میگوید روی تخته بنویسد «خوش آمدید».
علی انگشتهای لرزانش را روی تخته تکان میدهد و مینویسد» خوش آمد...» و بعد دستش را پایین میکشد. معلم دوباره خوش آمدید را تکرار میکند و «ید» آخر را میکشد. علی، اما مات و مبهوت نگاه میکند. محسن که صبرش لبریز شده است بلند میشود، سریع آن را مینویسد و مینشیند.
«آقا بروم آب بخورم؟ بروم داخل حیاط و برگردم؟» بعضی وقتها حتی چیزی نمیپرسد؛ یکهو از سر جایش بلند میشود، میرود بیرون و دوباره برمی گردد. آقای معلم انگار مشکلی با این موضوع ندارد. یک بار که محسن میرود بیرون، میخندد و میگوید: محسن زلزله است. کاری اش نمیشود کرد.
زنگ تفریح که میخورد، بچهها کتاب هایشان را جمع میکنند. ازشان میپرسم که دوست دارند در آینده چه شغلی داشته باشند، طبق معمول محسن زودتر از همه جواب میدهد.
با همان سرعتی که در کلامش دارد، میگوید: دکتر! دلم میخواهد دکتر شوم!
معلم میگوید: چه خوب!
- ولی نه؛ حالا که فکرش را میکنم، دکتر نمیشوم.
-چرا؟
محسن میگوید: همسایه مان میگوید آدم سالم هم به زور دکتر میشود!
این را که میگوید، بچهها پقی میزنند زیر خنده.
به طبقه بالا که میرسم، اولین چیزی که توجهم را جلب میکند، اتاق بازی است. اینجا بخش محبوب بچه هاست. به مهدی و آرش که از طبقه پایین دنبال سرمان بودند و حالا دم در ایستاده اند، نگاه میکنم. میگویم بیایند داخل و فوتبال دستی بازی کنند تا ازشان عکس بگیریم. عکاس میگوید که به دوربین نگاه نکنند و طبیعی رفتار کنند؛ آنها هم همه چیز را مو به مو اجرا میکنند. همان موقع توجهم به چند کاغذ چسبیده روی دیوار جلب میشود.
اینها انشای چند نفر از بچه هاست. واقعیترین انشا روی برگهای بی نام و نشان نوشته شده است. چند خطش را میخوانم؛ «من وقتی عصبانی میشوم، مثل گلوله آتش میشوم. میخواهم داد بزنم. گریه کنم. خواهر یا برادری که داشته باشم را بزنم یا کاری کنم که او هم ناراحت شود. اما مادر یا پدرم به من میگویند که پسرم چه مشکلی داری؟ و من را آرام میکنند.»
بعد از آن به اتاق کاردرمانی و گفتار درمانی میرسیم. آقای جمالی از کارکرد این بخش میگوید؛ اینکه برخی بچهها در تکلم مشکل دارند. اگر از همان پیش دبستانی و مقاطع پایینتر به گفتار درمانگر مراجعه کنند، کلی پیشرفت میکنند. اتاق دیگری را به کتابخانه اختصاص داده اند؛ کتابهایی که برای این قشر مناسب سازی شده است.
در ادامه، جمالی داستان این مدرسه را برایم تعریف میکند. این مدرسه حوالی سالهای ۵۹ و ۶۰ در خیابان گنبد سبز مشهد افتتاح شد. جزو اولین مدارس کودکان استثنایی شهر مشهد بود و حسابی خبرساز شد. بعد از مدتی هم به پنج راه پایین خیابان منتقل شد. سال ۸۳ هم در مکان فعلی یعنی خیابان اقدسیه محله پورسینا راه اندازی شد. این زمینها در تملک شخصی بوده است به نام «اقدس اقدسیه» که مسجد و این مدرسه را اینجا ساخت. نام او حالا بر سر در مدرسه دیده میشود.
* این گزارش دوشنبه یکم آبانماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۵۱ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.